شعر : بیگانه / از استاد اهورا کاکتوس

ساخت وبلاگ

 

« بیگانه »


کوچ میکنم از شهرِ تو ، از هیچ به هر جا میروم
با مقصدِ بی مختصات حالا از اینجا میروم

میروم و دیگر کسی باری به دوش‌های تو نیست
گُم میشوم ، دیگر صدام آزارِ گوش‌های تو نیست

هرجا که که ردی از من است آتش به جانش میزنم
حالا کــه زنجیری شدم موهای خــود را میکَـنَـم

همیشـه گـفتـمت کـه مـن بی تو روانی میشوم
با هر کسی بدخواهِ توست دشمنِ جانی میشوم

هر چه که گفتم بی بَر است ، اما تو باغت را ببین
کویرِ من ثمر نــداد ، تو میوه‌هــایت را بچـین

وعده‌ی تو لِه شـد و مُرد و در حقیقت جا نداشت
من هم کسی که غم شد و از بذرِ نفرت ها نکاشت

از بودنم خسـته شدی ، مـن رفتم و تو پَر زدی
وقتی که سبز بودم و خوش به ریشه‌ام تبر زدی

اما هنوز حدیثِ عشـق با تو تلاوت مـیشود
دادگاهِ درماندگی‌ام بی تـو قــضـاوت میشود

پناهٍ من تاریکی است ، گوشه‌ی یک اتاقِ سرد
مدفـون و بی تحرکم در قبر و گورستانِ درد

باران که کم می‌آورد در بارشِ چشمانِ من
و حالا زجرِ من شده ، هـمان که بود درمانِ من

هـوای تازه رفتــه و ذوب شدنم با هـر نفس
پرنده‌ای که بی پر است و حبس شده در یک قفس

کز کرده‌ام با گریه و اشک های جیره بندی‌ام
قه‌قهه هایت در فلک من هم که با درد مندی‌ام

قدم قدم تو رفتی و من هم خیابانت شدم
که خیس ترین پاییزِ ابر در ماهِ آبانت شدم

زندگی بی تو قصه ای مضحک و کودکانه است
داستانِ قصری از طلا که آخرش ویرانه است

ویرانه‌ای که مـــن در آن خیره به در نشسته‌ام
با یک جفت پلکِ خسته‌ام چشم از جهانم بسته‌ام

افکارِ پُر آشوبِ من رو به جنون دست میکشد
هر عاشقی که عاقل است از عاشقی دست میکشد

من که خودم را کُشته‌ام لاشه‌ای بی جان مانده‌ام
تو نیستی و من در عزا ، فاتحه‌ ام را خوانده‌ام

دنیای من با تو که رفت ، غریبه‌ام با این جهان
تکرارِ رویای محال ؛ کاشکی که برگردد زمان

جاری شدی از خونِ من ، به زندگی روانه‌ای
که خونِ من تاوانِ عشق و با منم بیگانه‌ای

در خونِ خود حل میشوم ، قربانیِ زمانه‌ام
اینجا غریب و مبهم است و با تو هم بیگانه‌ام ...



« اهورا کاکتوس »

اهورا کاکتوس و شهاب حسینی...
ما را در سایت اهورا کاکتوس و شهاب حسینی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kactoosi بازدید : 104 تاريخ : چهارشنبه 17 بهمن 1397 ساعت: 22:07